نوشته های امید یعقوبی

۱۳ مطلب با موضوع «دست نوشته» ثبت شده است

زندگی جوری رفتار می کنه که انگار تو نیستی ،
نمی دونم بگم این بی تفاوتیش رو دوست دارم یا نه ،
راستش نه دوست دارم ، نه بدم میاد ،
من هم دارم شبیه زندگی می شم .

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۰۰
امید یعقوبی

خراب کن، خورد کن ، آب راکد گندیدست ، خراب کن ، خورد کن ، حتا اگه تو ساختیش ، خاطره ها؛ اونا می مونن ،نگران اونا نباش ، خاطرها درونِ تو زندگی می کنن، تو خراب کن و نترس، خورد کن تا ققنوس ببینی ، تا از میان آواره ها جنگل ببینی، تو می ترسی ، نترس ، بدست میاری ، جدید . آتش بزن تا تولد ببینی . تو زیر فشار عرق می کنی، بو می گیری ، افکارت شروع به پیر شدن می کنن و می میرن ، نسلها می رن و میان و بعضی ها هنوز ، هنوز ، می ترسن که خراب کنن ، می خواهَن بسازن ، باور کن واقعا میخوان بسازن، نمی سازن ، چون همشون ترسواَن ، چون تو هَم ترسویی ، می ترسی افکارت رو از دست بدی ؟ می ترسی تنها بمونی ؟ پس می میری چون قاتلٍ زمانی ... بریز بیرون بذار شنا کنن. اون تو آکواریوم نساز پُر از ماهی مرده ... زنده ها هم مرده ببینن ؟ اینه نمایشی که برای اونا ترتیب دادی ؟ نمایشی از رقص مرده ها ، بر روی سطح آب . سطح ، سطح ، سطح ...

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۵۶
امید یعقوبی

آن زمان،در کودکی،شبها،از این موضوع که در تاریکی شب اگر به نقطه ای خیره شوی،کم کم همه چیز در برابر چشمانت حذف میشوند وحشت داشتم،حال این موضوع دوباره مرا میترساند،احساس میکنم دارم در این دنیا محو میشوم،بهتر بگویم،احساس میکنم دنیا دارد با من همرنگ میشود و همه چیز در برابر چشمانم حذف میشوند،پس بهتر است به نقطه ای خاص در تاریکی خیره نشوم،اگر همه چیز آن چیزیست که من میخواهم،بگذار همه ی مغزم را رنگ آمیزی کنم،آخر هم در قسمتی از این نقاشی بزرگ نصفه کاره رها شوم.دوست دارم با گرمای انگشتانم روی پاره ای از این پنجره ی بخار زده نقاشی کنم؛ دوست دارم نقش ببندم،هرچند در آخر هم محو شوم ...

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۴۹
امید یعقوبی