نوشته های امید یعقوبی

قنداق پتو

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۲۷ ب.ظ


چرخ و فلک
صدای بازی بچه ها
تاب می خورم
پیچیده در قنداق
فریاد مورچه ها
خرفتها
اسبِ کوتوله
مهربانیِ زمین
سرمایِ هوا
دیوارهایِ استخوانی
خراشِ رویِ دست
زخمِ زانو
اشکهای حلقوی
نور مات
عینک آفتابی
رژه یِ آدمها، دایره ای، دور میدان خیالی
زیر دست و پا، مچاله شدن
تنها زمین به او لگد نزد
خیانت تخت و ملافه ی سفید
سوزنهای زهرآلودِ پرِ بالش
گرمای لوله رادیاتور
گرمای سرامیک سفید
سگ پشمالوی قهوه ای
قنداق پتو
سگ پشمالوی قهوه ای
اتاقها هر چه کوچکتر بهتر
قنداق من هرچه تنگتر راحت تر
رها از تکانهای بی وقفه ی دست و پا
حرفها را ببر، خونشان را بگیر و در رگهای جنین مرده ام تزریق کن
شمعت را بالا بیار تا پارافین گوشها را ببندد
آب و غذا را با قطره چکان و پنس بده
چکش را بیاور، جشن چراغ شکانی
دست هر کس سوزن دهید، شب تولد
به لبهایش ماتیک و پوزه اش را خون آلود سازید
رد محبتهایش را با دندانهای تیز غیر قابل پاک کردن سازید
بگذارید از هر بوسه ی او رودخانه ای جاری شود در رگهای طبیعت
و او سگ پشمالوی قهوه ای را آن قدر بالا پایین کنید که سرگیجه اش هوا را مبهم سازد
روی مکثها بذر بکارید
روی مکثها نطفه چکانید
نطفه ای روی دستمال
هر روز آن را خیس کنید
نور اتاق را کم کنید
زیر سوراخ، در شکافی مابین دو سرامیک
در گرمای زنگ زده ی لوله رادیاتور
امشب جوانه اش را بیرون کشید
ببنید چه دندانهایی دارد
گلبرگهایش را ببینید چه زیباست!
خارهایش را نگاه چه هندسی بدنه را شکافته اند!
از تقلای بی موردش پرده برداری کرده اند
ببینید!
از آنجا بالاتر دیگر خاری نیست!
طول آزادیش را با خط کش اندازه نگیرید!
من را بپرسید خواهم گفت، او اصالتن قرمز نیست!
مثل مشتهایی کوبیده بر دیوار
مثل خونی که دستهایش روی کاغذ ریخت
مشتهایی تیز
زیر نوری مات
زیر نور خشک شده ای در محفظه ی سرد
فوتونهای دیوانه، ناقل پیام نور، حتا در این کنج مرگ آور
که توانستند از منفذهای باریک ساقه عبور کنند
پیچیده در قنداق پتو
امشب گل من باز جوانه داد
برف را ببین چه ملایم تاب می خورد روی طناب خیالی هوا
گل را ببین که از سرما به خود مچاله می شود
زمان عزیزم مست کرده ای گویا
امشب روند تکامل را چه وارونه بیان می کنی
گل برگهای قرمزم را که در خود فرو می بری برای بار پنجم
و غنچه ی سر فراز، تشنه ی آب، او را هم به زمین می زنی آیا؟
به زمین باز می گردد
و در بین ریگهای سیاه، ولی مهربان
دنبال بذر خود غیب می گردد
باد حامل بذر از کوهها گذشت
چند باری انداخت کوچکش را روی خاک و سنگ
قل می خورد زیر پای کرگدنها، می چسبد به زمین
باد در به در دنبال اوست
من بذر خورده شده توسط توله سگهای خیابانی
که نطفه ام را هضم نکرده پیچانده اند بین مشتی پهن
قنداق من گرم و سفت و بد بو
محل خفقان چه درون صدف چه مابین پهن سگ
نتیجه تحت فشار باشد مروارید یا گل، روزی خواهند آمد
پیام آنها، پیامی فشرده، فشرده در سالها،در دقایق، در ثانیه ها
فاصله ای که با خطکشهای شما قابل اندازه گیری نیست
فاصله ای مبهم
چه می شود که پیامی با فرکانس صوت، در دریا قابل انتقال نیست
و پیام نوشتاری من در هوا پرواز نخواهد کرد
روی زمین، در شبی بارانی
نقاشی من و تو
حاوی خانه ای در مزرعه
با خورشید و پرچین و دودکش و دودی پر پیچ تاب
حاوی مهر تاییدیست که عابران پیاده بر آن زدند
با کفشهایی سنگین و فشاری مرگ آور
پرچینها را شکاندند و به رویاها تجاوز کردند
بادکنکهای بالا سرمان را در شب تولد یکی یکی ترکاندند
زمین حاصل خیز روی کاغذ نقاشی مان
با لگدهایشان کاشی کاری شد
طرح کفشهای کتانی را چه بی سلیقه می زنند سازندگان کفش
نمایشگاه ما بهتر که در فاضلاب، برای موشهای پیر
تا مردمی که زیبایی کروی شکلِ مروارید سیاه را
با خطکشی به اندازه ی آلت خود اندازه می گیرند

۹۳/۰۸/۲۲
امید یعقوبی

سمبولیست

سمبولیسم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">