نوشته های امید یعقوبی

تاریخ نامشخص - پاره ای از داستان تونل

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۵۱ ق.ظ

به طور معمول به سختی دنبال کلمات می گردم، واسم مثل پیدا کردنِ یه لنگه جورابِ توی یه اتاقِ خیلی شلوغه، کلماتی که باهاشون با دنیای خارج ارتباط بر قرار می کنم مشکلشون اینه که انگاری وجود ندارند، معلوم نیست که از کجا میان. لبهام تکون می خورن، از حنجرم هم صدا به بیرون میاد و تو هوای آلوده ی اتاق هم پخش می شه و طبیعی هم هست که تو این هوای آشغالی که توش نفس می کشیم، یه خورده آشغال هم به حرفای من اضافه بشه و انکار کردنشم وقت تلف کردنه، نمی شه هم از دستشون خلاص شد، البته یه جورایی می شه ها! ولی کار من و تو نیست! و اگه هم بتونیم که تمیزش کنیم، تمیز نگه داشتنش واسه خودش یه داستان دیگست! آخرش هم صدام به گوش تو می رسه، ولی متاسفانه کلمات من تا به گوش تو برسن، فاصله ی زیادی تا تصوراتم پیدا کردن، کلمات محدودن و افکار بی انتها واسه همین هر چی که اینجا می بینی انگار که از وسط مه غلیظی بیرون اومده و خالی از وضوحه، متاسفم، من اختیاری رو این جملات ندارم. کلماتِ بی استفاده یِ لعنتی!! من جمله می سازم و تو با تصوراتت جمله ی من رو تحریف می کنی. تصوراتت مثل دیواری هستند بین جملات من و گوشهای تو، تو اینجا صدای من رو نمی شنوی و هدفم رو نخواهی دید، منبع صدایی که الان می شنوی خود تویی، و من فقط واسطه ام، واسطه ای بین تو و خودت، چون نمی تونی بین خودت و خودت تمایز قائل شی. حرفهات با صدای من و موسیقیِ پس زمینه ای که جفتمون اون رو می شنویم پخش می شه، و ناگهان صدای زنگ خانه و صدای مردی که میگه: « فکر نمی کنید یه خورده صدای موزیکتون بلنده ؟».

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">