نوشته های امید یعقوبی

۱۵ بهمن ۹۱ - گربه سیاه (پاره ای از داستان تونل)

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۲۱ ق.ظ

در کافه ، گفتم : تو انتخاب می کنی که کجا می خوای بری . گفت :البته تو خواب می شه به آنارشیسم رسید، فقط تو خواب البته . گفتم : چه فرقی داره،واقعیت،خواب،بیداری … گفت‌ : چه فرقی داره وقتی تو خوابی یا بیدار؟! هشیاری یا رو دراگ ؟! فرق نداره اینا ؟! گفتم : فرقشون چیه ؟ گفت :خوب، تو خواب همه چی، به میل تو انجام میشه، اما تو بیداری این تو نیستی که سناریو رو می نویسی! گفتم : تقصیر قارچا چیه که تو لجن زار به دنیا اومدن !! اولش تعجب کرد ، ولی اینجور آدما یاد گرفتن که حتا اگه یکی جولوشون بال در بیاره ، پرنده شه ، پر بزنه ، بره . قبل اینکه کسی متوجه ی تعجبشون بشه خیلی سریع خودشون رو جمع و جور کنن، بعد بشینن براش دلیل بتراشن ، آخه می دونی اونا تراشکارن، وقتی بزرگ می شن شروع می کنن به تراشیدن هدف، من از تراشکاری بدم میاد، ولی وقتی پای چیزهای جدی درمیونه، بیشترین ترس من از اینه که بگم من دارم یه خورده بی هدف پرواز می کنم،آخه اونا خیالبافن، یا می دونی ، شاید به خاطر اینه که فکر می کنن هر چیزی پر از علته ، فکر می کنن من انگیزه ای دارم، من می ترسم از اینکه اعتراف کنم که بی انگیزه پرواز می کنم، اونا منو می ترسونن ، می دونی چرا ؟آخه اونا اصلا با قریبه ها خوب نیستن . این آدما رو باید با تعجب تیربارون کرد،اصلا همه رو باید با تعجب بیدار کرد، مثل آدمی که چشماش داره از خواب می ره،بعد یهو گربه ی همسایشون مثل یه پرنده، می پره خودشو می کوبه به پنجره، تق !! ، که تو تعجب کنی، نه که واسه اون مهم باشه که تو خوابی یا بیدار، نه اینجورام نیست، بعضی چیزارو اصلا نباید با دلیل و منطق به گند کشید. آخه اون فقط یه گربست !! چه گناهی داره که تو می خوای با اون منطق لعنتیت تیکه تیکش کنی ؟! اون فقط دوست داره بازی کنه !! بازی!! چرا عصبانی می شی ؟! چون نمی ذاره تو بخوابی ؟! شاید خودتم دلت نمی خواد بخوابی... شاید بخندی ولی می دونی چرا وقتی می خوابی همه چیز کاملا سیاه نمیشه !؟ چون وقتی تو خوابی ته دلت می خواد بیدار باشی،اتفاقا بیشتر از وقتی بیداری دلت می خواد بیدار باشی،واسه همین مغزت شروع می کنه به درست کردن یه دنیای دیگه ، شبیه دنیایی که خود تو توش زندگی می کنی، اونجا تو دیگه خواب نیستی ، چه فرقی داره ، خواب یا بیداری ؟! دوست دارم یه روز یه هنرمند سورئالیست بشم، آخه از واقعیت بدم میاد !! یعنی می رسه روزی که همه از هم بپرسن - واسه چی یهو مدیر رفت بالا میز شروع کرد به رقصیدن و مسخره بازی ؟ مگه قرار نبود سخنرانی کنه ؟!! - جواب می ده - همینجوری !! - ....

۹۳/۰۱/۱۷
امید یعقوبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">