نوشته های امید یعقوبی

۱۱ آذر ۱۳۹۲ - ستاره ی قرمز

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۲۵ ق.ظ

زیر گرفتن یه کلاغ تو یه صبح زیبایِ پاییزی کافیه که همه چیزو به گند بکشه . البته تقصیر من نبود ، من حتا سعی کردم اون لعنتی رو که انگار از زندگیه طولانیش خسته شده بود زیر نکنم ، ماشینو گرفتم به چپ، اما اونم پرید دقیقا همونجا که چرخای لعنتیِ ماشین من بودو ، بعدش، صدای ترکیدنش، ناخوداگاه از پنجره به عقب نگاه کرده ، یه ستاره ی قرمز با یه قلبه سیاه . اوه ، نمی تونم اون ستاره رو از ذهنم پاک کنم . نمی دونم بخاطر احساس گناه بود، یا دلم می خواست تو این وضعیت تنها نباشم ، دیدم یه مردی مسیرش به مسیرم می خوره سورارش کردم، من از صدای این شهر خوشم نمیاد ، واسه همین همیشه در حال گوش دادن آهنگم. پیرمرد با اون صدای بلندش شروع کرد به زر زدن راجع به اینکه اگه با این صدا موزیک گوش کنم گوشام تو سن زیاد کم شنوا میشه . اونقدر بلند زر زر می کرد که لازم نبود هدستو از تو گوشام در بیارم. معلوم بود خودشم کره که انقدر داد می زنه ، اصلا کی گفته من قراره سن زیادو تجربه کنم ، اگه به مرگ طبیعی نمیرم ، غیر طبیعی تمومش می کنم . کاش اینو به اون دوستی که دیروز می گفت - نکش ، نکش اون سیگارو - می گفتم . می گفتم - ببین من اصلا نمی خوام پیری رو تجربه کنم ، بعدشم اینجا بوی گه می ده ، سیگار بوش بهتره - کاش می شد باهاش حرف زد ، تو این دنیا کم پیدا می شن آدمایی که بتونم باهاشون حرف بزنم . ولی انگار نمی شه . مرتیکه ی پیر ول نمی کرد ، آخرش گفتم ، آخه این موزیک صداش زیاد نیست ، گفت وقتی من از بیرون می شنوم یعنی بلنده ، پیش خودم گفتم چه کَره عجیبیه ، فقط اون چیزایی رو که نمی خواد نمی شنوه ، مثله صدای خودش، واسه همین داد میزنه ، داره سعی می کنه صدای خودشو بشنوه . مثله دوست جدید من که نمی خواد صدای دلشو بشنوه . شروع کردم به کشیدن سیگار ، مردک خفه شده بود ولی نگاه سرزنش آمیزی می کرد. خیلی وقته نسبت به این نگاهها بی تفاوت شدم ، از بچگی ،از وقتی اون معلم ریاضی احمق اون جوری به من نگاه می کرد. یه روز با پای شکسته اومد سر کلاسمون ، ترمز موتورشو بریده بودم وقتی دوازده سالم بود . گاهی فکر می کنم شاید من یه سایکوپتم از اونایی که حس همدردی و ترهم تو مغزشون کار نمی کنه. آخه بچه هم که بودم آدم خشنی بودم . ولی آخه من امروز دلم واسه یه کلاغه بیچاره سوخت، خیلی حالمو گرفت . اصلا حیوونا رو خیلی دوست دارم ، خیلی بیشتر از این آدمای احمق؛ مثله این مردکِ خرفت ! مثلا اگه یه گربه ی شَل داشته باشی هی نمیاد بهت بگه مراقب پات باش ، مراقب پات باش ! گم شو لعنتی ،خوب من نمی خوام مراقب گوشام باشم ، نمی خوام مراقب هیچی باشم ، زندگی واسم معنا نداره ! تو این دنیا همینجوریش هم حرف هیشکیو نمی فهمم ، چه فرقی می کنه کر باشم یا شنوا .

۹۳/۰۱/۱۷
امید یعقوبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">