نوشته های امید یعقوبی

۱۸ مرداد ۹۱ - تصویربردار

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۰۱ ق.ظ

تصویربردار بود، با چشمهای خیس،
با لگد به جان دوربینهایش افتاده بود.
گفتم: چی شده؟
گفت: می خواستم نگهشان دارم
می دونستم خیلی کمند
زیباییشون رو هم می دیدم
اما وقتی اومدم ظاهرشون کنم،
اونا توش نبودند، اونا خالی بودند.
گفتم: من هم بچه که بودم
گنجیشکی دیدم که قشنگ بود
نگهش داشتم، اما فرداش مرد .
گفت:
دنیا جای بهتری بود اگه آدما تصویربردار نبودند،
اگه آدما از این لحظه های کوچیک لذت می بردند.

من هم براش از لحظه های بارونی گفتم،
براش از صدای کلاغ و باد و چشمه گفتم.
بهش گفتم که لذتی که داره
چندبار چشمهامو خیس کرده .

اینجا شکارچی هایی هستند
که تمام قفسهاشون خالیه.
لحظه های قشنگ اونقدر کمند!!
اونقدر زود میان و میرند که
فقط باید ازشون لذت برد!
انگار فرشته ای میاد،
لحظه در باد رقصش می گیره و
میره، فرشته ها رو که
نمی شه زندانی کرد.
اونا همینجوریش هم
خیلی زود از بین می رند.

قفسهای ما خالی اند.
لحظه ها رو نمی شه شکار کرد.
انقدر به خودمون و منطقمون مطمئنیم که
حتا بر نمی گردیم به قفسهامون نگاه کنیم،
که اگه برگردیم می بینیم که خالی اند.

۹۳/۰۱/۱۷
امید یعقوبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">